هيچ می دانی چرا چون موج در گريز از خويشتن پيوسته می كاهم؟ زان كه بر اين پرده تاريك ، ا ين خاموشی نزديك... آنچه می خواهم نمی بينم و آنچه می بينم نمی خواهم. شفيعی كدكنی عادت كرده ام به طعم تلخ قهوه به آدمهای پشت پنجره ی كافه... دستهايی كه می روند آدمهايی كه نمی مانند... به تو كه روبرويم نشسته ای قهوه ات را به هم می زنی می نوشی می روی... يكی به آدمهای پشت پنجره ی كافه اضافه می شود...!!!
Design By : Night Melody |