top.window.moveTo(0,0); if (document.all) { top.window.resizeTo(screen.availWidth,screen.availHeight); } else if (document.layers||document.getElementById) { if (top.window.outerHeight پرسه های عاشـــقانه

پرسه های عاشـــقانه

 

 
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش .....
ابر با آن پوستين سرد نمناکش...
باغ بی برگی...
روز و شب تنهاست
با سکوت پاک غمناکش
ساز او باران ......سرودش باد....
جامه اش شولای عريانی است
ور جز اينش جامه ای بايد......بافته بس شعله ی زر تار پودش باد...
گو برويد يا نرويد هر چه در هر جا که خواهد يا نمی خواهد....
باغبان و رهگذاری نيست.......باغ نو ميدان....
چشم در راه بهاری نيست....
گر ز چشمش پرتو گرمی نمی تابد
ور به رويش برگ لبخندی نمی رويد
باغ بی برگی که می گويد که زيبا نيست؟....
داستان از ميوه های سر به گردون سای اينک خفته در تابوت پست خاک می گويد....
باغ بی برگی خنده اش خونی است اشک آميز.......
جاودان بر اسب يال افشان زردش می چمد در آن....
پادشاه فصل ها ....پاييز....
(مرحوم اخوان ثالث)
 

 وقت خريدن لباس های پاييزی دقت کنيد

لباس هايی بخريد با جيب های بزرگ به اندازه ی دو دست.....

شايد همين پاييز عاشق شديد........

 

 من غرورم را مديون بارانم هنوز

باران را سپاس که پنهان کرد اشک هايم را

باران را سپاس که آبرويم را خريد تا نفهمند آدم ها

که من از "تنهايی" نيست که قدم می زنم

"من زير باران رفتم که آسوده خاطر ببارم"

"بی آنکه بترسم از نگاه کسی "

به سلامتی باران که حفظ کرد غرورم را

سر می کشم جام وفا را امشب .

نوشته شده در یک شنبه 9 مهر 1391برچسب:,ساعت 23:0 توسط علی نيکنام| |

زندگی رقص واژگان است:

يكی به جرم تفاوت ، تنهاست

يكی به جرم تنهايی ، متفاوت...

*****  
 


ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 2 شهريور 1391برچسب:,ساعت 20:46 توسط علی نيکنام| |

 

 

پر کن پیاله را که این آب آتشین

دیری است ره به حال خرابم نمی برد

این جام ها که در پی هم می شود تهی

دریای آتش است که ریزم به کام خویش

گرداب می رباید و آبم نمی برد

من با سمند سرکش و جادویی شراب

تا بی کران عالم پندار رفته ام

تا دشت پرستاره اندیشه های گرم، تا مرز ناشناخته مرز و زندگی

تا کوچه باغ خاطره های گریز پا، تا شهر یادها

دیگر شراب هم جز ساکنان بستر خوابم نمی برد

هان ای عقاب عشق! از اوج قله مه آلود دوردست

پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من

آنجه ببر مرا که عقابم نمی برد

آن بی ستاره ام که عقابم نمی برد

(در راه زندگی با این همه تلاش و تمنا و تشنگی

با این که ناله می کشم از دل که آه، آه

دگر فریب هم به سرابم نمی برد

پر کن پیاله را...)

***** 

نوشته شده در پنج شنبه 2 شهريور 1391برچسب:,ساعت 20:17 توسط علی نيکنام| |

نوشته شده در جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 13:52 توسط علی نيکنام| |

مادر 

گويند مرا چو زاد مادر

پستان به دهن گرفتن آموخت

شبها بر گاهواره من

بيدار نشست و خفتن آموخت

دستم بگرفت و پا به پا برد

تا شيوه راه رفتن آموخت

يك حرف و دو حرف بر زبانم

الفاظ نهاد و گفتن آموخت

لبخند نهاد بر لب من

بر غنچه گل شكفتن آموخت

پس هستی من ز هستی اوست

 تا هستم و هست ، دارمش دوست...

(ايرج ميرزا)


آدما تا وقتی کوچيکن دوست دارن برای مادرشون هديه بخرن اما پول ندارن.

وقتی بزرگتر ميشن ، پول دارن اما وقت ندارن.

وقتی هم که پير ميشن ، پول دارن وقت هم دارن اما . . . مادرندارن!...

به سلامتی همه مادرای دنيا...

 

 

اگر 4 تکه نان خيلي خوشمزه وجود داشته باشد و شما 5 نفر باشيد

کسي که اصلا از مزه آن نان خوشش نمي آيد (( مادر )) است

روز مادر مبارك

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 21 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 1:3 توسط علی نيکنام| |

 

رقاص که باشی، دیگر آهنگ خاصی مــعنی ندارد
بـا هـر آهنگی بـاید برقـصی !!!
و ایـن روزهـا . . .
چه بـد آهنگــ هایـی می زنـد روزگــــار ،
و مـن . . .
هر روز برایش می رقــصم...!! .
 
 *****

مهم بود و مهم نیست عزیزم!
ولی
به دنبالت گشتم و پیدا نشدی...
شاید چون شهر من بزرگ بود
و شاید چون ؛
تو خیلی کوچک بودی...
 
*****

گاهی نباید ناز کشید ؛ انتظار کشید ؛ آه کشید ؛ درد کشید ؛ فریاد کشید ....
تنها باید دست کشید و رفت ... !!!

 

نوشته شده در سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 13:21 توسط علی نيکنام| |

 

 بوی ياس با آدم حرف می زند .

خيلی حرفها را من فقط از بوی ياس شنيده ام .

گل ياس بو ندارد

آنچه از او می تراود ،

خاطره های معطر ،

خيالهای لطيف و پنهانی و پاك و خوب شاعری است .

شاعری كه هيچ كس او را نمی شناسد .

شاعری كه هم اكنون خود را

در عمق متروك محرابی مخفی كرده است.


دلگير نشو از آدمها...

نيش زدن طبيعتشونه!!

سالهاست که به هوای بارونی ميگن:

"خــــــراب".

 

 شش ماه به دوستت مهربونی میکنی ؛خوبی باهاش ،

هر کاری میگه میکنی که بفهمونی دوستش داری .…

دو روز که اعصاب نداری ؛

میگه : حالا شناختمت ... !!!

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 29 فروردين 1391برچسب:,ساعت 15:53 توسط علی نيکنام| |

 

مهلت ما اندك است و عمر ما بسيار نيست

در چنين فرصت مرا با زندگی پيكار نيست

 سهم ما جز دامنی گل نيست از گلزار عمر

يار بسيار است ، اما مهلت ديدار نيست

آب و رنگ زندگی زيباست در قصر خيال

جلوه اين نقش جز بر پرده پندار نيست

كام دولت را ز آغوش سحر بايد گرفت

مرغ شب گويد كه بخت خفتگان بيدار نيست

با نسيم عشق ، باغ زندگی را تازه دار

ورنه كار روزگار كهنه جز تكرار نيست.

مهدی سهيلی


چه تلخ محاکمه میشوند پائیز و زمستان

که برای جان دادن به درخت جان میدهند

و چه ناعادلانه کمی آن طرفتر

همه چیز به اسم بهار تمام میشود...

 

 

 

نوشته شده در جمعه 18 فروردين 1391برچسب:,ساعت 14:40 توسط علی نيکنام| |

 

شب فرو می افتاد

به درون آمدم و پنجره ها را بستم

باد با شاخه در آويخته بود

من در اين خانه تنها ، تنها

غم عالم به دلم ريخته بود

ناگهان حس كردم

كه كسی آنجا بيرون در باغ

در پس پنجره ام می گريد...

 صبحگاهان شبنم می چكيد از گل سيب .


 پر پرواز ندارم اما دلی دارم و حسرت دُرناها.....

خوشا پرکشیدن ،

خوشا رهایی...

نوشته شده در یک شنبه 6 فروردين 1391برچسب:,ساعت 14:15 توسط علی نيکنام| |

ادای آدمای قوی رو در آوردن هنر می خواد

اینکه خسته باشی

بغض داشته باشی

از درون شکسته باشی

صورتت رو با سیلی سرخ نگه داری .. و خودت رو به زور سر پا...

هی به خودت بگی اتفاقی نیفتاده نیفتاده نیفتاده

ولی.. دلت بهت بگه : هی دیوونه! "اتفاق" افتاده ....بدجوری هم افتاده .

***

سیلی واقعیت رو

درست اون وقتی می خوری

که وسط زیباترین رویا هستی . . . .

***

همه ما...

فقط حسرت بی پايان يك اتفاق ساده ايم

كه جهان را بی جهت ، يك جور عجيبی

جدی گرفته ايم !!!

***

روزهای بارونی رو خیلی دوست دارم ....

معلوم نمیشه منتظر تاکسی هستی یا آواره خیابونها ؟!

بخار توی هوا مالِ سرماست ؛ یا دود سیگار ؟!

روی گونه ات اشکه یا دونه های بارون ...!!!

نوشته شده در پنج شنبه 4 اسفند 1390برچسب:,ساعت 18:11 توسط علی نيکنام| |

Design By : Night Melody

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 10 صفحه بعد