top.window.moveTo(0,0); if (document.all) { top.window.resizeTo(screen.availWidth,screen.availHeight); } else if (document.layers||document.getElementById) { if (top.window.outerHeight چشمان من

پرسه های عاشـــقانه

شب در چشمان من است

به سياهی چشم هايم نگاه كن

روز در چشمان من است

به سفيدی چشم هايم نگاه كن

شب و روز در چشمان من است

به چشم های من نگاه كن

چشم اگر فرو بندم ،

جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت

*****

ميزی برای كار 

كاری برای تخت

تختی برای خواب

خوابی برای جان

جانی برای مرگ

مرگی برای ياد 

يادی برای سنگ

اين بود زندگی ؟؟؟

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 23 تير 1390برچسب:,ساعت 22:8 توسط علی نيکنام| |

 
 

    چند ميگيری حرفامو گوش كنی ؟؟؟

   تو اين دوره زمونه ، روانپزشك تنها كسيه كه پول ميگيره و درد و دلاتو گوش می كنه...

   چقدر ما آدما تنهـــا شديم... 


    دلم گرفته از اين روزها دلم تنگه...............

    فصل دلتنگی هميشه زودتر از اونی شروع ميشه که فکرشو ميکنی
    شايد خودت رو در اوج ببينی ولی دل ...
    مثل شيشه ای ميمونه که اگه شکست ديگه شکسته
    مثل چينی ميمونه که اگه ترک برداشت با هزار بار بند زدن هم باز يه از کار افتادست
    مثل گلی ميمونه که اگه پر پر شد ديگه مرده
    پس بگو با اين گل پرپر ، 
    چطوری از پشت شيشه شکسته دلتنگی ،
   چينی ترک خورده وجودمو بند بزنم؟؟؟؟
  
ديدی تا حالا اگر کسی رو دوست داشته باشی دلت نمياد اذيتش کنی؟
دلت نمياد شيشه دلش رو با سنگ زخم زبون بشکنی؟
دلت نمياد ازش پيش خدا شکايت کنی حتی اگر بره و همه چيزو با خودش ببره...
حتی اگر از اون فقط های های گريه  شبانت بمونه و عطر اخرين نگاهش...
حتی اگر بعد از رفتنش پيچک دلت به شاخه نازک تنهايی تکيه کنه.
ديدی؟ هر گوشه و کنار شهر
هر وقت کسی از کنارت رد ميشه که بوی عطرش رو ميده چه حالی ميشی؟
بر ميگردی و به اون رهگذر نگاه ميکنی تا مطمئن بشی خودش نبوده...
 
خياط خوبی است خدا
اما
دل مرا
به عمد يا سهو ، نمی دانم
شايد بی هوا
تنگ به سينه ام کوک زد ... !

 

نوشته شده در سه شنبه 14 تير 1390برچسب:,ساعت 19:47 توسط علی نيکنام| |

 

در پشت چار چرخه ی فرسوده ای کسی
خطی نوشته بود:
« من گشته ام نبود. تو ديگر نگرد ، نيست! »

اين آيه ملال در من هزار مرتبه تکرار گشت و گشت.
چشمم برای اين همه سرگشتگی گريست.
چون دوست در برابر خود می نشاندمش.
تا عرصه ی بگو و مگو می کشاندمش.
در جستجوی آب حياتی؟ در بيکران اين ظلمت آيا ؟
در آرزوی رحم ، عدالت ، دنبال عشق؟
دوست؟…
ما نيز گشته ايم
« و آن شيخ با چراغ همی گشت»
آيا تو نيز- چون او - انسانت آرزوست؟
گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان:
ما را تمام لذت هستی به جستجوست.
پويندگی تمامی معنای زندگی است.
« هرگز نگرد نيست »
سزاوار مرد نيست…
 

 

نوشته شده در شنبه 11 تير 1390برچسب:,ساعت 22:5 توسط علی نيکنام| |

 

دست مرا بگير كه باغ نگاه تو
چندان شكوفه ريخت كه هوش از سر م ربود ،
من جاودانيم كه پرستوی بوسه ات
بر روی من دری ز بهشت خدا گشود
اما چه ميكنی
 دل را كه در بهشت خدا هم غريب بود...
نوشته شده در شنبه 11 تير 1390برچسب:,ساعت 16:0 توسط علی نيکنام| |

Design By : Night Melody