گفتمش آغاز درد عشق چیست؟ گفت: آغازش سراسر بندگیست . . گفتمش پایان آن را هم بگو . . گفت:پایانش همه بندگيست .. گفتمش درمان دردم را بگو .. گفت:درمانی ندارد،بی دواست .. گفتمش یک اندکی تسکین آن ... گفت:تسکینش همه با خداست شعر از : هوشنگ ابتهاج (سايه) خيلی سخته وقتی همه کنارت باشند و باز احساس تنهایی کنی وقتی عاشق باشی و هیچ کس از دل عاشقت باخبر نباشه وقتی لبخند می زنی و توی دل گريونی وقتی تو خبر داری و هیچ کس نمی دونه وقتی به زبان دیگران حرف می زنی ولی کسی نمی فهمه وقتی فریاد می زنی و کسی صداتو نمی شنوه وقتی تمام درها به رویت بسته است اونوقت دستاتو سوی آسمون بلند می کنی و از اعماق قلب تنها و عاشق و گریونت فرياد ميزنی ای خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
فردا مرا چو قصه فـراموش می كنی
اين در هميشه در صدف روزگار نيست
ميگويمت ولی تو كجا گوش می كنی
دستم نميرسد كه در آغـوش گيرمت
ای ماه با كه دست در آغـوش مي كنی
در ساغر تو چيست كه با جرعه نخست
هشيار و مست را همه مدهوش مي كنی
گر گوش می كنی سخنـی خوش بگويمت
بهتر زگوهـری كه تو در گوش مي كنی
جام جهـان زخون دل عاشـقان پر است
حـرمت نگاهـدار اگرش نوش می كنی
امروز كه محتاج تو ام جاي توخالی است
فردا كه مي آيی به سراغم نفسی نيست
بر من نفسی نيست ، نفسی نيست
در خانه كسی نيست
نكن امروز را فردا
بيا با ما كه فردايی نمی ماند
كه از تقدير و فال ما
در اين دنيا كسی چيزی نمی داند
تا آينه رفتم كه در آن آينه هم جز تو كسی نيست
من در پی خويشم به تو بر می خورم اما
در تو شده ام گم كه به من دسترسی نيست
نكن امروز را فردا
دلم افتاده زير پا
بيا ای نازنين ای يار
دلم را از زمين بردار
در اين دنيای وانفسا
تويی تنها منم تنها
نكن امروز را فردا ، بيا با ما ،بيا تا ما
امروز كه محتاج توام جای تو خالی ست
فردا كه مي آيی به سراغم نفسی نيست
در اين دنيای ناهموار
كه می بارد به سر آوار
به حال خود مرا مگذار
رهايم كن از اين تكرار
سر آن كهنه درختم كه تنم غرقه برف است
حيثيت اين باغ منم
خار و خسی نيست
Design By : Night Melody |