top.window.moveTo(0,0); if (document.all) { top.window.resizeTo(screen.availWidth,screen.availHeight); } else if (document.layers||document.getElementById) { if (top.window.outerHeight خاطره

پرسه های عاشـــقانه

 

نوشته شده در سه شنبه 30 فروردين 1390برچسب:,ساعت 20:14 توسط علی نيکنام| |

 

نوشته شده در سه شنبه 30 فروردين 1390برچسب:,ساعت 19:36 توسط علی نيکنام| |

 

زمستان رفت اما بهارانی نمی بينم
بر اين تكرار در تكرار پايانی نمی بينم
چه بر ما رفته ای عمر ؟ ای ياقوت بی قيمت !!!
كه غير از مرگ گردنبند ارزانی نمی بينم
زمين از دلبران خاليست يا من چشم و دل سيرم ؟
كه می گردم ولی زلف پريشانی نمي بينم
خدايا عشق درمانی به غير از مرگ می خواهد
كه من می ميرم از اين درد و درمانی نمی بينم...

 

نوشته شده در سه شنبه 23 فروردين 1390برچسب:,ساعت 19:25 توسط علی نيکنام| |


 

شیشه ای می شکند...
یک نفر می پرسد ، چرا شیشه شکست؟
مادر می گوید ، شاید این رفع بلاست.
یک نفر زمزمه کرد ،باد سرد وحشی مثل یک کودک شیطان آمد
شیشه ی پنجره را زود شکست....
کاش امشب که دلم مثل آن شیشه ی مغرور شکست، عابری خنده کنان می آمد...
تکه ای از آن را برمی داشت مرهمی بر دل تنگم می شد...
اما امشب دیدم...
هیچ کس هیچ نگفت غصه ام را نشنید...
از خودم می پرسم آیا ارزش قلب من از شیشه ی پنجره هم کمتر است؟
دل من سخت شکست اما، هیچ کس هیچ نگفت و نپرسید چرا ؟
نوشته شده در سه شنبه 23 فروردين 1390برچسب:,ساعت 19:13 توسط علی نيکنام| |

 

خفته در چشم تو نازيست كه من می دانم
نگهت دفتر رازيست كه من می دانم
قصه يی را كه به من طره كوتاه تو گفت
رشته عمر درازيست كه من می دانم
بی نيازانه به ما می گذرد دوست ، ولی
سينه اش بحر نيازيست كه من می دانم
گرچه در پای تو خاموش فتادست اين شمع
سايه را سوز و گدازيست كه من می دانم
يك حقيقت به جهان هست كه عشقش خوانند
آنهم ای دوست مجازيست كه من می دانم...
نوشته شده در پنج شنبه 18 فروردين 1390برچسب:,ساعت 9:0 توسط علی نيکنام| |

 

ازآجیل سفره عید چند پسته لال مانده است

آنها که لب گشودند، خورده شدند
آنها که لال مانده اند، می شکنند
دندانساز راست می گفت:
پسته لال، سکوت دندان شکن است !

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

صفر را بستند تا ما به بیرون زنگ نزنیم
از شما چه پنهان
ما از درون زنگ زدیم!

 

نوشته شده در چهار شنبه 17 فروردين 1390برچسب:,ساعت 21:39 توسط علی نيکنام| |

 

وقتی تو نيستی
نه هست های ما
چنان که بايدند
نه بايدها...
مثل هميشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می خورم
عمری است
لبخند های لاغر خود را
در دل ذخيره مي کنم
باشد برای روز مبادا !
اما...
در صفحه های تقويم
روزی به نام روز مبادا نيست
آن روز هر چه باشد
روزی شبيه ديروز
روزی شبيه فردا
روزی درست مثل همين روزهای ماست
اما کسی چه می داند ؟
شايد
امروز نيز روز مبادا باشد !
وقتی تو نيستی
نه هست های ما
چنانكه بايدند
نه بايد ها...
هر روز بی تو
روز مبادا است!
قیصر امین پور

 

نوشته شده در چهار شنبه 17 فروردين 1390برچسب:,ساعت 21:30 توسط علی نيکنام| |


پدر داشت روزنامه می خواند پسر که حوصله اش سر رفته بود پيش پدرش رفت و گفت : پدر بيا بازی کنيم پدر که بی حوصله بود چند تکه از روزنامه که عکس نقشه دنيا بود تکه تکه کرد و به پسرش داد و گفت برو درستش کن . پسر هم رفت و بعد از مدتی عکس را به پدرش داد. پدر ديد پسرش نقشه جهان رو کاملاً درست جمع کرده از او پرسيد که نقشه جهان رو …از کجا ياد گرفتی؟ پسر گفت : من عکس اون آدم پشت صفحه رو درست کردم . وقتی آدمها درست بشن دنيا هم درست ميشه !!!

نوشته شده در چهار شنبه 17 فروردين 1390برچسب:,ساعت 21:20 توسط علی نيکنام| |

Design By : Night Melody