شيطان را پرسيدند : كدام طايفه را بيشتر دوست داری ؟ گفت دلالان را ! گفتند از برای چه ؟ گفت از بهر آنكه من به سخن دروغ از ايشان راضی بودم اما آنها ، سوگند دروغ نيز بدان افزودند !!! دشتها آلوده ست در لجنزار گل لاله نخواهد روييد در هوای عفن ، آواز پرستو به چه کارت آيد ؟ فکر نان بايد کرد و هوايی که در آن نفسی تازه کنيم گل گندم خوب است گل خوبی زيباست ای دريغا که همه مزرعه دلها را علف هرزه کين پوشانده ست هيچکس فکر نکرد که در آبادی ويران شده ديگر نان نيست و همه مردم شهر بانگ برداشته اند که چرا سيمان نيست و کسی فکر نکرد که چرا ايمان نيست !!! و زمانی شده است که به غير از انسان... هيچ چيز ارزان نيست حميد مصدق نه ببوس.... شعر مادر از مرحوم ايرج ميرزا شاعر دوره قاجاريه گويند مرا چو زاد مادر پستان به دهن گرفتن آموخت شبها بر گاهواره من بيدار نشست وخفتن آموخت دستم بگرفت و پا به پا برد تا شيوه راه رفتن آموخت يك حرف و دو حرف بر زبانم الفاظ نهاد و گفتن آموخت لبخند نهاد بر لب من بر غنچه گل شكفتن آموخت پس هستی من ز هستی اوست تا هستم و هست دارمش دوست...
(زنده ياد حسين پناهی)
Design By : Night Melody |