top.window.moveTo(0,0); if (document.all) { top.window.resizeTo(screen.availWidth,screen.availHeight); } else if (document.layers||document.getElementById) { if (top.window.outerHeight شاعر دنيا من اگه بودم...

پرسه های عاشـــقانه

 

شاعر دنيا ، من اگه بودم...
 آغاز شعرم ، با كلام پدرم بود
تشنه تو صحرا ، من اگه بودم...
آب حياتم ، توی دست پدرم بود
وای اگه گندم ، پوست تنم بود
اونكه با دستاش ، منو می كاشت ، پدرم بود...
ريشمو تو خاك ، اگه ميگذاشت ، پدرم بود...
پدر جونه ، پدر روحه ،
پدر دينه و ايمونه ،
پدر خسته ، پدر بيـزار ،
از اين دنيای ديوونه
پدر نوره ، پدر اميد ،
پدر عشقـه كه می مونه ،
پدر خندون ، ولی گريون
از اين دنيای ديوونه
از اين دنيای ديوونه
پدر عشـــقه كه می مونه...
روز پدر مبارك...
نوشته شده در چهار شنبه 25 خرداد 1390برچسب:,ساعت 17:8 توسط علی نيکنام| |

 

شيطان را پرسيدند :

كدام طايفه را بيشتر دوست داری ؟

گفت دلالان را !

گفتند از برای چه ؟

گفت از بهر آنكه

من به سخن دروغ از ايشان راضی بودم

اما آنها ، سوگند دروغ نيز بدان افزودند !!!



نوشته شده در جمعه 20 خرداد 1390برچسب:,ساعت 11:16 توسط علی نيکنام| |

دشتها آلوده ست

در لجنزار گل لاله نخواهد روييد

در هوای عفن ، آواز پرستو به چه کارت آيد ؟

فکر نان بايد کرد

و هوايی که در آن

نفسی تازه کنيم

گل گندم خوب است

گل خوبی زيباست

ای دريغا که همه مزرعه دلها را

علف هرزه کين پوشانده ست

هيچکس فکر نکرد

که در آبادی ويران شده ديگر نان نيست

و همه مردم شهر

بانگ برداشته اند

که چرا سيمان نيست

و کسی فکر نکرد

که چرا ايمان نيست !!!

و زمانی شده است

که به غير از انسان...

هيچ چيز ارزان نيست

حميد مصدق

 

نوشته شده در جمعه 20 خرداد 1390برچسب:,ساعت 11:10 توسط علی نيکنام| |

 

جا مانده است
چيزی جايی
كه هيچگاه ديگر
هيچ چيز
جايش را پر نخواهد كرد
نه موهای سياه
نه دندانهای سفيد...

(زنده ياد حسين پناهی)

نوشته شده در جمعه 20 خرداد 1390برچسب:,ساعت 10:58 توسط علی نيکنام| |

 

 نه

فردا نه 
چند ساعت بعد هم نه  
چند ثانبه دبگر هم نه...  
همين الان  
برای مادرت يک کاری بکن  
اگر زنده است دستش را  
اگر به آسمان رفته است قبرش را ….  
اگر پيشت نيست ، يادش را ….  
اگر قهری ، چهره اش را ….  
اگر آشتی هستی پايش را...  

 ببوس....


شعر مادر از مرحوم ايرج ميرزا شاعر دوره قاجاريه

گويند مرا چو زاد مادر

پستان به دهن گرفتن آموخت

شبها بر گاهواره من

بيدار نشست وخفتن آموخت

دستم بگرفت و پا به پا برد

تا شيوه راه رفتن آموخت

يك حرف و دو حرف بر زبانم

الفاظ نهاد و گفتن آموخت

لبخند نهاد بر لب من

بر غنچه گل شكفتن آموخت

پس هستی من ز هستی اوست

 تا هستم و هست دارمش دوست...

 

 

 
نوشته شده در دو شنبه 2 خرداد 1390برچسب:,ساعت 20:7 توسط علی نيکنام| |

Design By : Night Melody