نظرات شما عزیزان:
تا بلرزد زير بازوهای سيمينت تنم
چهره زيبای خود را از رخ من وا مگير
جز به آغوش چمن يا دامن من جا مگير
راز عشق خويش را آهسته خوان درگوش من
جستجو كن عشق را در گرمی آغوش من..
اين نه داستان است ، نه شعر است ، نه يك نثر شاعرانه ،
شايد افسانه ای بيش نباشد .
من سكوت را دوست دارم به خاطر ابهت بی پايانش
فرياد را مي پرستم ، به خاطر انتقام گمگشته در عصيانش
فردا را دوست دارم ، به خاطر غلبه اش بر فلك كجمدار
پائيز را دوست دارم ، به خاطر عدم احتياج ، عدم اعتنايش به بهار
آفتاب را می پرستم ، به خاطر وسعت روحش ، كه شب ناپديد می شود
تا ماه فراموش كند حقيقت تلخی را كه از او نور می گيرد
و زندگی...
زندگی ايده آل من است و من آن را تقديس می كنم
زيرا روزی هزار بار نابود می شود ،
ولی هرگز نمی ميرد . . .
وقتی نگاه میكردم ، از گل به خار رسيدم
با خود گفتم ، پروردگارا
چه فلسفه ايست در اين همسايگی ،
و چه حكمتيست در اين بيگانگی ...
سنگ در بركه می اندازم و می پندارم
با همين سنگ زدن ماه به هم می ريزد
كی به انداختن سنگ پياپی در آب
ماه را می شود از حافظه آب گرفت ؟!
به چه مشغول كنم ديده و دل را كه مدام
دل تو را می طلبد ، ديده تو را می جويد
be man ham hatman sar bezan montazeram
tanha64.loxblog.com
راستی بیا وبلاگم بحث کن نظرت واسمون مهمه دوس دارم تو بحثی که راه انداختم شرکت کنی
Design By : Night Melody |